محل تبلیغات شما


تویخونه ای که اندازه ی کف دست بود، یه خونواده زندگی میکردن.یه روز.

 

اولیگفت: من پسرم، کار دارم  توپ شده روزگارم.

دومیگفت: من پدرم، کار دارم میرم که پول درآرم.

سومیگفت: من مادرم، کار دارم زیاده کار و بارم.

چهارمیگفت: من دخترم، کار دارم عروسکم مریضه، تو خونه بیمار دارم.

انگشتشست خندید و گفت: از همه کوچکترم.

رو خرخود سوارم.

هیچ کاری هم ندارم.

قصه انگشت ها(خانواده)

کودکم من (به بهانه ی روز کودک)

قصه انگشت ها(مدرسه)

کار ,یه ,خونه ,انگشت ,تو ,شست ,گفت من ,کار دارم ,بیمار دارم ,خونه بیمار ,تو خونه

مشخصات

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

coacodelchue گل های دبستان مالک اشتر گل افشان فروشگاه اینترنتی ساعت مچی هوشمند ارزان علیرضا شمالی انجام پروژه هایdatabase گیلان من piefuecontpha انجام پروژهه ای ایکسل و اکسز آپدیت نود 32|یوزر نیم و پسورد نود 32| ورژن 9 |اسمارت سکوریتی